مشت زني درجه چندم و گمنام به نام «راک بالبوا» (استالون) از راه شرکت در مسابقه هاي بوکس شرطي و غيرقانوني و جمع آوري طلب هاي يک نزول خوار زندگي فقيرانه اي را مي گذراند. تا اين که قهرمان بوکس سنگين وزن جهان، «آپولو» (ودرز)، براي تبليغ و رسيدن به محبوبيت بيش تر، تصميم مي گيرد تا مسابقه اي نمايشي با يک مشت زن گم نام برگزار کند. به اين منظور «راکي» انتخاب مي شود...

این فیلم داستان يک دختر نوجوان سياهپوست ساکن محله ي هارلم را روايت مي کند. قهرمان قصه، دختر بدقيافه و فوق العاده چاقي به اسم کليريس پرشس جونر(گابوري سيديب) است که بارها مورد تعرض پدرش قرارگرفته است. اين دختر که در زندگي سخت و دشوار خود چيزي جز تعرض، بي احترامي، ناسزا و نفرت را تجربه نکرده، صاحب فرزندي است که نام وي را به خاطر بيماري مونگوليسم اش «مونوگول کوچولو» گذاشته. پرشس که شانزده سال بيشتر ندارد، حتي نمي تواند روي مادر خود که زني به شدت فحاش و نامهربان است، حساب کند. پرشس در واکنش به سختي هاي زندگي، به دنياي تخيل پناهنده مي شود؛ دنياي ويدئوکليپ هاي موسيقي و فيلم هاي سينمايي. او در اين دنياي مجازي در محور و کانون توجه قرار دارد و از طعم احترام و مهرباني برخوردار مي شود. در ادامه ي ماجرا، بلورين(پائولا پاتون)، معلم مدرسه ي پرشس، پي به مشکلات پرشس مي برد و وي را دعوت به شرکت در کلاس هاي آموزشي فوق برنامه مي کند. پرشس با شرکت در اين کلاس ها و نوشتن احساسات و درونيات خويش بر روي کاغذ بارقه اي از اميد را شناسايي مي کند و ...

اواخر دهه ي ۱۹۸۰. «جوزي ايمز» (ترون) به شهر زادگاهش در در مينه سو تا باز مي گردد و کاري در معادن شهر گير مي آورد. اما پس از چندي متوجه تبعيض جنسي در کار مي شود و از صاحبان معدن شکايت مي کند. ماجراي «جوزي» يک شبه به موضوعي جنجالي و ملي تبديل مي شود.

با ناپدید شدن همسر خود را با تبدیل شدن به مرکز سیرک رسانه های شدید، یک مرد می بیند در کانون توجه تبدیل شده به او هنگامی که آن را مشکوک است که او ممکن است بی گناه باشد...

ملکه ویکتریا بعد از مرگ شوهرش دچار افسردگی شدید شده است و...

«بن سندرسون» که یک فیلمنامه نویس الکلی است، همه ی زندگی اش را به خاطر همین عادتش از دست داده. بعد از اخراج شدن از محل کارش، او همه چیز را رها می کند و به لاس وگاس می رود. او در آنجا با فاحشه ای بنام «سرا» آشنا می شود که همانند خودش مشکلاتی دارد...

سرگذشت یک کازینو در لاس وگاس، چند وچون اداره ی آن و پشت پرده ی رابطه های گردانندگانش، به ویژه رابطه ی «ایس» (دنیرو)، مدیر کاردان و موفق کازینو با دوست خشن و مهارناپذیرش، «نیکی» (پشی) و همسر ولنگار و غیرقابل اعتمادش، «جینجر» (استون).

«جونی» (میا واسیکفسکا) به همراه برادرش «لسر» (جاش هاتچرسون) که توسط تلقیح مصنوعی به دنیا آمده اند و همراه «ژول» (جولیان مور) و «نیک» (آنت بنین) زندگی میکنند، به دنبال پدر واقعی خود میگردند...

داستان درباه دختر ۱۶ ساله ای به نام «جنی» است که در حومه لندن - دهه ۱۹۶۰ زندگی میکند. در یک روز بارانی او با مردی که همسن پدرش است آشنا می‌شود و آن دو به هم دل می بندند...

«بن براداک» (هافمن) که تازه فارغ التحصيل شده است، هنوز براي آينده ي خود تصميم جدي نگرفته است. خيلي زود «خانم رابينسن» (بنکرافت)، همسر دوست پدرش، به او علاقه مند مي شود و سعي مي کند او را فریب دهد...