این فیلم داستان «اِدی ادواردز» مشهور را روایت می‌کند که در مسابقات المپیک زمستانی سال ۱۹۸۸ تماشاگران را به حیرت وا داشت و...

«تریسی تارنبلد» ( نیکی بلانسکی ) نوجوانی چاق و سرخوش و عاشق برنامه تلوزیونی «کورنی کالینز» است. بعد از اینکه یکی از ستاره های این برنامه، گروه را ترک میکند، کورنی کالینز به دنبال کسی می گردد که بتواند جای او را پر کند...

کریزی که مامور سابق نیروهای ویژه امریکا بوده هم اکنون به آخر خط رسیده و تنها به خاطرات قدیمی اش دلبستگی دارد. او که در مرزهای جنوبی امریکا و مکزیک سرگردان است با دوست و همکار قدیمی اش ری مواجه می شود. ری شغل تازه ای را به او پیشنهاد می کند که محافظت از دختر ده ساله ای به اسم پیتا است. گروگانگیری در این ناحیه از خاک مکزیک بسیار زیاد است و پدر پیتا نیز که یک تاجر ثروتمند مکزیکی است کریزی را برای اینکار استخدام می نماید. کریزی در ابتدا تمایلی به برقراری دوستی با پیتا ندارد اما با گذشت زمان دلبستگی خاصی به او پیدا می کند. در ادامه آدم ربایان موفق می شوند پیتا بربایند و کریزی نیز در اين حادثه بشدت مجروح می شود. در طول مدتی که کریزی در بیمارستان بستری است آدم ربایان باج را دریافت می کنند اما تنها هدف کریزی پس از مرخص شدن کشتن هر فردی است که در این ماجرای مرگبار شرکت داشته است.

«جین واتسن» (دپ) مردی است معمولی که هنگام بازگشت از مراسم خاک سپاری همسر سابقش، به «آقای اسمیت» (واکن) و «خانم جونز» (مافیا) برمی خورد که دخترش را می ربایند و به او اسلحه ای با شش گلوله و یک کارت رمز گشا می دهند و خط سیر «فرماندار گرانت» (میسن) را در اختیارش می گذارند و به او می گویند که تنها ۷۵ دقیقه فرصت دارد فرماندار را بکشد و اگر نه دخترش را خواهد کشت.

5 خلافکار مختلف بعد یک خرابکاری بزرگ با مرگ حتمی روبرو میشوند.

«بک» شکارچی آدمی است که برای صاف کردن قرضش راهی جنگلهای آمازون می شود تا کسی را دستگیر کند. وی متوجه می شود که شکار او آن آدم بدی نیست که به او می گفتند؛ او «تراویس» است، باستانشناسی که به دنبال مجسمه ای می گردد. راک و تراویس باهم قرار می گذارند تا این مجسمه ارزشمند را پیدا کنند...

کارخانه داري به نام «ماکس زورين» (واکن) قصد دارد تا با جاري ساختن آب دريا در گسل سن آندرياس و ايجاد زلزله، زمينه ي نابودي سيليکان ولي کاليفرنيا را فراهم سازد. «جيمز باند» (مور) که مأموريتش جلوگيري از اقدامات «زورين» است سرانجام او را از بالاي پل گلدن گيت به رودخانه ي سن فرانسيسکو مي اندازد...

مردی بدذات و عجیب و غریب، مشهور به «پنگوئن» (دنی دویتو)، به کمک یک تاجر فاسد بنام «مکس شرک» (کریستفر واکن) قرار است کنترل شهر گاتهام را در دست بگیرد. «بتمن»‌ تنها کسی است که می تواند جلوی آن دو را بگیرد، گرچه «زن گربه ای» (میشل فیفر) نیز راه و روش خود را برای مقابله با آن ها دارد...

«مایکل»، «استیون» و «نیک»، سه کارگر جوان در یک کارخانه هستند که داوطلب می شوند که به ارتش پیوسته و به جنگ در ویتنام بروند. قبل از رفتن، استیون با «آنجلا» ازدواج می کند و این مراسم عروسی، به مراسم خداحافظی آن ها نیز به حساب می آید. بعد از تجربه سختی های بسیار در جنگ، آن ها به اسارت گرفته می شوند و ...

مايکل نيومن، آرشيتکتي موفق و پر کار است که زندگي تقريباً خوبي با دانا، همسر و دو فرزندش بن و سامانتا مي گذراند. اما کار زيادي که از طرف کار فرماي بيرحمش ايمر به او تحميل مي شود، گاه او را از خانواده دور نگاه مي دارد و از همه بدتر وجود کنترل از راه دورهاي متعدد در منزل روزهاي تعطيل وي را خراب مي کند، چون هميشه از کنترل اشتباهي استفاده مي کند. تا اين که يک شب تصميم مي گيرد براي رها شدن از دست اين دردسر يک کنترل همه کاره خريداري کند. بنابر اين به فروشگاهي رفته و با مخترعي به نام مورتي برخورد مي کند که کنترلي پيشرفته و همه کاره به شرط برنگرداندن در اختيار وي قرار مي دهد. در بازگشت به خانه مايکل مي فهمد که با اين دستگاه مي تواند زندگي و اطرافيانش را نيز کنترل کند. اما شادي وي زياد ادامه پيدا نمي کند، چون به زودي زندگي اش سرعت زيادي پيدا کرده و همه چيز از کنترل وي خارج مي شود…