«طلوع سیاره میمون ها» ده سال بعد از شیوع ویروس مرگبار ای ال زد 113 در کل جهان، تمدن بشر به کل نابود می شود. در سان فرانسیسکو، سزار به رهبری میمون های تکامل یافته، درآمده و پسری به اسم چشم آبی دارد. وقتی چشم آبی و دوستش اَش به گروهی از انسان ها که تحت فرمان مالکوم هستند، بر میخورد، بینشان مشکل پیش می آید. هرچند، سزار به انسانها دستور می دهد که به شهر متروکه سان فرانسیسکو برگردند. سپس با گروهی از میمون ها به شهر می رود تا با وجود نفرت فرمانده دومش کوبا از انسانها ، به آنها بگوید که با انسانها جنگی ندارد و می توانند در آنجا بمانند. مالکوم برای ملاقات با سزار به تنهایی به جنگل بازمیگردد تا برایش توضیح دهد که باید سد هیدروالکتریک بازسازی گردد تا برق شهر را برای نجات زندگی انسانها برگرداند. سزار استدلال او را می پذیرد و اجازه می دهد که با خانواده اش و چند تکنسین روی سد کار کنند. در این اثنی، رهبر انسانها، دریفوس تصمیم می گیرد انسانها را مسلح کند چون به میمونها اعتقادی ندارد. کوبا نیز خواستار جنگ در مقابل بشریت است و شرایط ناگواری را ایجاد می کند که موجب تقابل هر دو طرف می گردد.

دو مرد پس از اینکه از جنگ جهانی دوم به خانه بازمی‌گردند تا بتوانند در مزرعه مشغول به کار شوند، با تبعیض نژادی مواجه می‌شوند و...

این فیلم ماجرای واقعیِ فاجعهٔ صعود به اورست در سال ۱۹۹۶ را به تصویر کشیده که طی آن کوهنوردان به چالش‌های سختی کشیده شدند و...

گذشته اسرارآمیز یک کاپیتان قایق ماهیگیری به سراغ او می‌آید و زندگی‌اش را در واقعیتی جدید قرار می‌دهد که همه‌چیز آنطور که به‌نظر می‌رسد نباشد. همسر سابقش وی را با نیاز مبرم به کمک پیدا می‌کند...

در آستانه پیروزی علیه اسکای نت جان کانر ستوان معتمد خود کایل ریس را برای حفاظت از مادرش سارا کانر به گذشته می‌فرستد ولی او با چیزی که انتظارش را ندارد روبرو می‌شود. سارا کانر بعد از اینکه در سن نه سالگی توسط یک نابودگر یتیم شده توسط نابودگر دیگری (با بازی آرنولد شوارتزنگر) برده می‌شود که برنامه اش از حفاظت از اوست. این نابودگر به او آموزش داده تا با سرنوشتی روبرو شود که همیشه تلاش در اجتناب از آن را داشت.

سال ۱۹۴۲، رایش سوم در اوج خود است. مقاومت چکسلواکی در لندن تصمیم به برنامه‌ریزی عملیات بلندپروازانه‌ی نظامی در جنگ جهانی دوم را دارد. در این بین دو فرد جوان برای انجام ماموریتی مهم به پراگ فرستاده می‌شوند امّا...

داستان فیلم دربارهٔ یک حمله به کاخ سفید است که از یک طرف مهاجمان در پی به گروگان گرفتن رئیس جمهور جیمز ساویر (با بازی جیمی فاکس) هستند و در طرف دیگر پلیسی به نام جان کیل (با بازی چنینگ تیتوم) می‌خواهد رئیس جمهور را نجات دهد.

۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ بیش از سه هزار نفر در جهنمی از دود و آتش زنده به گور شدند در حالی که فقط صدای فریاد التماسشان در پشت گوشی‌های همراه باقی مانده بود. از همان موقع تلاش‌های پیگیرانه‌ای برای پیدا کردن مسئولین این حادثه و به خصوص بن لادن آغاز شد. سازمان جاسوسی آمریکا برای یافتن رهبر القاعده تمام تلاش خود را بکار می‌گیرد اما پیدا کردن این شخص که بیشتر عمرش را مثل یک شبح زندگی کرده سخت‌تر از آنی است که در ابتدا می‌پنداشته‌اند...

دکتر لوییس کرید و همسرش ریچل به همراه دو فرزند خردسالشان به خانه‌ای روستایی نقل مکان می‌کنند اما به زودی متوجه می‌شوند که گورستانی اسرارآمیز در نزدیکی خانه‌شان در اعماق جنگل نهفته است...

سال ۱۹۶۱ و در دوران جنگ سرد و رقابت فضایی میان شوروی و آمریکا، خلبان آزمایشی ناسا، نیل آرمسترانگ هنگام انجام یک پرواز آزمایشی با موشک-هواپیمای ایکس-۱۵ در خارج از جو زمین دچار حادثه شده و به ناچار در بیابان موهاوی فرود می‌آید. همکاران نیل نسبت به او احساس نگرانی می‌کنند زیرا او دو بار دیگر نیز پیش از این دچار حادثه شده بود و به نظر می‌رسد بر روی کار خود تمرکز ندارد زیرا دختر ۴ ساله او به نام کارن به سرطان مبتلا شده‌است. نیل و همسرش جنت تلاش خود را برای درمان دخترشان انجام می‌دهند اما این کار فایده‌ای ندارد و کارن بر اثر ابتلا به سرطان جان می‌بازد.