در سال 1899 و در دوران ویکتوریا، تنش و اختلاف میان انگلستان و آلمان بالا می گیرد. علت اینکار این است که فردی موسوم به فانتوم که مبتلا به جنون خودخواهی است می کوشد تا با انجام پاره ای خرابکاری ها این دو کشور بزرگ را درگیر یک جنگ فراگیر کند. هدف فانتوم از اینکار فروختن سلاح های کشتار جمعی خود با قیمت های گزاف به این دو کشور است. دولت انگلستان برای متوقف ساختن این توطئه، مامور قدیمی و با سابقه خود را فرا می خواند تا با تشکیل گروهی از افراد خارق العاده که دارای قدرت های افسانه ای هستند به جنگ فانتوم و نیروهای شیطانی او برود. رهبری گروه بر عهده ی ماجراجویی مشهور به اسم آلن کواترمین (شان کانری) است و سایر اعضای گروه عبارتند از: زنی خون آشام به اسم مینا هارکر، دریانوردی به اسم کاپیتان نیمو، فردی دوشخصیتی به اسم دکتر جکیل/آقای هاید، مردی نامرئی به اسم رودنی اسنیکر، مردی نامیرا به اسم دوریان گری و یک مامور مخفی آمریکایی به اسم تام سایر...

در سال ۱۹۸۴ زيردريايي اتمي شوروي موسوم به «اکتبر سرخ» به آب انداخته مي شود. فرمانده زيردريايي، «ناخدا مارکو راميوس» (کانري)، پس از کشتن افسر امنيتي زيردريايي، با هم ياري افسران ناراضي، موفق مي شود از ناوگان دريايي شوروي بگريزد. و حالا سؤال اصلي اين است که هدف «راميوس» از اين کار چيست؟

این فیلم داستان چند رابطه عاشقانه را بطور همزمان به تصویر می کشد...

يک مامور بيمه به اسم «جين» ( کاترين زتاجونز ) توسط کارفرمايانش مامور می شود تا وارد تشکيلات يک دزد مشهور جواهرات ( شون کانری ) شود تا او را تعقيب کرده و به دام بيندازد. سارق قبل از اولين کار مشترکشان که دزديدن يک ماسک بسيار باارزش است، جين را تحت آزمايشها و تمرينات سختی قرار می دهد تا از او مطمئن شود. پس از موفقيت در اين عمليات، سارق تصميم می گيرد که برای سرقت يک قطعه هنری بسيار گرانبها که در محلی با سيستم های امنيتی بسيار قوی نگهداری می شود، اقدام نمايند...

«اينديانا جونز» (فورد) پروفسور باستان شناسي است که براي برگرداندن اشياي تاريخي به موزه ها مي جنگد. مجموعه داري ثروتمند به نام «والتر» (گلاور) به او مي گويد که پدرش «دکتر جونز» (کانري) متخصص قرون وسطی، در ميانه ي جست و جو براي يافتن جام مقدس ناپديد شده است و «ايندي» سعي مي کند جاي او را پيدا کند.

در سال ۱۳۲۷ میلادی، یک راهب بنام «ویلیام» در حال تحقیق بر روی چندین مرگ مرموز در یک صومعه ی دور افتاده است...

« جيمز باند » ( كانرى ) براى تحقيق درباره‏ى قتل يكى از مأموران سازمان جاسوسى انگلستان به جاماييكا فرستاده مى‏ شود. در آن جا متوجه دخالت « دكتر نو » ( وايزمن ) مرد متنفذ و مرموز منطقه در اين جريان و ارتباط او با سازمان تبهكارى بين‏ المللى « اسپكتر » مى‏ شود...

سازمان بين‏ المللى تبهكاران معروف به «اسپكتر» قصد پیدا کردن یک ماشین رمزگشایی روسی را دارد، و «جیمز باند» باید قبل از این سازمان، ماشین را پیدا کند. او در حالی که در یک رابطه عشقی با دختری روسی بنام «تاتیانا رومانوف» شده، به استانبول می رود و در همین حین مامورین سازمان اسپکتر نیز به دنبال او هستند...

ميليونري خبيث معروف به «گلدفينگر» (فروبه)، به همراه گروهي از تبهکاران بين المللي از جمله «پوسي گالور» (بلکمن)، با طرح نقشه اي هوشمندانه قصد سرقت خزانه ي طلاي «فورت ناکس» را دارد. اما «جيمز باند» (کانري) موفق مي شود نقشه هاي او را عقيم بگذارد...

بمب افکن نيروهاي ناتو، حامل سلاح هاي هسته اي، ربوده مي شود. «جيمز باند» (کانري) پس از ماجراهايي در مي يابد که «اميليو لارگو» (چلي) مرد شماره ي 2 سازمان «اسپکتر»، مغز متفکر اين جريان است. «باند» آرام آرام با «لارگو» و محبوبه اش، «دومينو» (اوژه) رابطه برقرار مي کند...