TvPedia

جک کرافورد مامور FBI بعد از کشته شدن همکارش تام واین و خانواده اش به دست بدنام ترین قاتل دنیای تبهکاران آسیا به نام روگ، قسم می خورد تا انتقام قتل وی را بگیرد. اما روگ ناگهان ناپدید می شود. سه سال بعد نشانه هایی از بازگشت روگ در صحنه یک جنایت یافت می شود. بعد از به سرقت رفتن کاروانی متعلق به تبهکاران جنگی خونین میان مافیای چین به سرکردگی چانگ و یاکوزاهای ژاپنی به ریاست شیرو آغاز می شود. جک که تشنه انتقام است، یقین دارد که روگ نیز در این وقایع دست دارد. جک و همکارانش هر دو گروه را تحت نظر گرفته اند و به زودی کشف می کنند که روگ در کنار چانگ قرار دارد. اما بعد از کشته شدن چانگ سر و کله ارباب شیرو و دخترش در آمریکا ظاهر می شود. معلوم می شود که روگ از سوی وی ماموریت داشته تا گروه رقیب را نابود کند. اما...

مردی که در یک سرقت بردارش را از دست داده است برای انتقام از خون او تلاش میکند تا ان ها را به قتل برساند اما پلیسی که همراه و کمک او بود به ان خیانت کرد و او به تنهای …

یک دلال سابق مواد مخدر، به هوستون آمده تا با همسرش زندگی جدیدی را بعنوان یک معمار برای خودش آغاز کند. اما زمانی که به یکی از همکاران قدیمی اش بر می خورد، همه چیز به هم میریزد...

«گوست داگ» (ويتاکر)، وقتي يک خانواده ي خلافکار مافيايي که گه گاه او را اجير مي کرده، رازش را لو مي دهد، به سختي و طبق شيوه ي سامورايي ها واکنش نشان مي دهد.

يک مهندس برق به اسم مايکل (بن افلک) که يکسري پروژه هاي فوق محرمانه را براي رئيس ميليادرش رتريک انجام مي دهد با وي قرارداد بسته که در ازاي دريافت حقوق بالا اجازه دهد تا حافظه اش پاک شود. پاک شدن حافظه او تنها منحصر به مدت زماني است که بر روي هر پروژه کار مي کند. اما يکبار رتريک به مايکل پيشنهاد مي کند که در ازاي دريافت يک چک حقوق بسيار بالا اجازه دهد اطلاعات سه سال حافظه او پاک شود. مايکل اين پيشنهاد را مي پذيرد اما در پايان کار پي مي برد که دستمزد او را بالا کشيده اند و اين در حاليست که حافظه سه سال اخير خود را نيز از دست داده است و زندگي اش در نيز در خطر است. در چنين شرايطي، فقط دوست دختر او راشل (اما تورمن) بکمک او مي آيد تا حافظه اش را بازيابد .

داستان فيلم در سال ۱۸۸۸ می گذرد که در آن زمان سرخپوستها از زمين هايشان رانده شده اند و در اين دوران چرای حيوانات در سراسر کشور امری قانونی است. باس (رابرت دووال) و چارلی (کوين کاستنر) آدمهای چندان درستکاری نيستند و گذشته ای تيره و تار دارند. باس يک گله دار سرسخت است که آسيب پذيری درونش را پنهان می کند و آرزوی يک زندگی امن و آرام را دارد. چارلی مدت ده سال است که با باس همراه می باشد و از نظر او، باس نه تنها رئیس او بلکه الگويش نيز هست. باس و چارلی بهمراه دو کارگر حيوانات خود را می چرانند تا اينکه يکروز به شهر تازه ای می رسند که توسط مزرعه دار ثروتمند و بی وجدانی به اسم دنتون اداره می شود. دنتون با کمک يک مارشال فاسد محلی کنترل شهر و املاک آنرا در دست دارد و اصلاً دوست ندارد که چراگاهش از سوی گله باس چريده شوند. بهمين سبب به اتفاق مارشال توطئه ای را ترتيب می دهد تا باس و اعضای گروهش کشته شوند و در اين توطئه يکی از کارگران آنها کشته شده و ديگری زخمی می شود و چارلی و باس با ياری گرفتن از يکی از اهالی محلی برای گرفتن انتقام به اردوی دنتون حمله می کنند.

شاهزاده جهنا توسط ساحر دستگیر شده است ، بنابراین تارامیس ملکه شر (که میخواهد به قربانی جهنا و تاج و تخت را برای همیشه) می پرسد از کانن برای یافتن او و او را به قلعه. کانن می پذیرد ، چرا که تارامیس دارای قدرت های جادویی و در نتیجه او تنها فردی است که قادر به عشق مرده خود را در زندگی به ارمغان می آورد.

سال ۲۰۱۰ است و حتی حیوانات خانگی را به طور مرتب تکثیر می کنند. «آدام گیبسن» (شوارتسنگر) را به اتفاق دوستش، «هنک» (راپاپورت) یک شرکت حمل و نقل هوایی را می گرداند و خودش هدایت هلی کوپتری را به عهده دارد. اما یک شب از سر کار بر می گردد و مشابهی از خودش را در خانه می یابد …

«جویی گازل» قاچاقچی خورده پایی است که بعد از یک درگیری با پلیس، باعث کشته شدن ۲ پلیس می شود. او اسلحه‌ای که با آن قتل را انجام داده، را در زیرزمین خانه اش مخفی می کند. اما این کار باعث می شود که اسلحه توسط پسربچه یکی از همسایگانش دزدیده شود...

نيويورک، سال ۱۹۲۵. جيب بري به نام «کريس دوبوآ» (وان دام) به سبک «فاگين» آليور توييست، يتيم خانه اي پر از بچه هاي دزد را اداره مي کند. او که خود نزد يک استاد کيک با کسينگ به نام «خائو» (آلئونگ) بزرگ شده، در يک مسابقه ي افسانه اي شبيه به نبرد گلادياتورها، که در شهري دور افتاده در تبت ميان قهرمانان جهان با سبک هاي مختلف مبارزه برگزار مي شود، شرکت مي کند...