TvPedia

کریزی که مامور سابق نیروهای ویژه امریکا بوده هم اکنون به آخر خط رسیده و تنها به خاطرات قدیمی اش دلبستگی دارد. او که در مرزهای جنوبی امریکا و مکزیک سرگردان است با دوست و همکار قدیمی اش ری مواجه می شود. ری شغل تازه ای را به او پیشنهاد می کند که محافظت از دختر ده ساله ای به اسم پیتا است. گروگانگیری در این ناحیه از خاک مکزیک بسیار زیاد است و پدر پیتا نیز که یک تاجر ثروتمند مکزیکی است کریزی را برای اینکار استخدام می نماید. کریزی در ابتدا تمایلی به برقراری دوستی با پیتا ندارد اما با گذشت زمان دلبستگی خاصی به او پیدا می کند. در ادامه آدم ربایان موفق می شوند پیتا بربایند و کریزی نیز در اين حادثه بشدت مجروح می شود. در طول مدتی که کریزی در بیمارستان بستری است آدم ربایان باج را دریافت می کنند اما تنها هدف کریزی پس از مرخص شدن کشتن هر فردی است که در این ماجرای مرگبار شرکت داشته است.

«لوک جکسن» (نیومن) به جرم شکستن دستگاه های پارکومتر در یکی از شهرهای کوچک جنوب امریکا به دو سال حبس با اعمال شاقه محکوم می شود. او در زندان ابتدا به دلیل خونسردی بیش از حدش مورد نفرت «درگلاین» (کندی)، زندانی گردن کلفت، قرار می گیرد. اما خیلی زود حس احترام «درگلاین» را جلب می کند و با هم اقدام به فرار می کنند...

«آگاتچا کریستی» پرونده ای در مورد یک سری قتل های زنجیره ای را به دست میگیرد که در پس هر غافلگیری یک غافلگیر دیگر وجود دارد...

یک جنگجو که از شهر به بیرون رانده شده بود بعد از چندین سال بازمیگرد و میبیند که شهر توسط دو گروه اوباش اشغال شده است. حال او تصمیم میگیرد این دو گروه را بر علیه هم بشوراند تا شهر را دوباره آزاد کند...

پورتوريکو، وکيلي امريکايي به نام «هنري هرست» (هاکمن) به پليس خبر مي دهد که موقع گردش دادن سگش، جسد دختر دوازده ساله اي را کشف کرده است. اما بازرسان پليس به اين نتيجه مي رسند که «هرست»، برخلاف ادعايش، در اين جنايت دست داشته است...

شهرى در مرز امریکا و مکزیک. بازرس ویژه‏ ى مواد مخدر دولت مکزیک با «هنک کوینلین» ( ولز )، کارآگاه امریکایى خلافکار و در شرف بازنشستگى درگیر می‏شود...

«والر» (نیکلاس کیج) یک جاعل و کلاهبردار بزرگ و ماهر اما به شدت وسواسی و روان پریش است. والر برای اینکه مشکلات روحی روانی اش بر روی حرفه اش تاثیر نگذارد به اجبار تحت مداوای دکتر کلین قرار می گیرد. دکتر کلین برای مداوای او تصمیم می گیرد وی را با دختر 15 ساله اش «آنجلا» که والر تاکنون او را ندیده و از وجودش نیز خبری ندارد مواجه کند. 14 سال پیش، در همان بدو ازدواج، همسر باردار والر او را ترک کرده و بنابراین والر هرگز موفق به دیدن دخترش نشده است. حال آنجلا برای یک تعطیلات کوتاه نزد پدرش می آید. بازگشت او والر را در موقعیت تازه و دشواری قرار می دهد.

در سال ۱۹۵۹ ترومن كاپوتي نويسنده مشهور آمريكا با خبر كشته شدن يك خانواده چهار نفره در ايالت كوچك كنزاس مواجه مي شود. او تصميم مي گيرد رمان بعدي خود را در اين خصوص بنويسد، بنابراين براي تحقيق درباره ماجرا به همراه نل همكار و دوست نزديكش به اين ايالت سفر مي كند. پس از سه ماه قاتلين كه دو مرد جوان هستند دستگير مي شوند. ترومن در حين تحقيقات تحت تاثير پري يكي از دو مجرم زنداني قرار مي گيرد. تشابهات سابقه زندگي پري و ترومن بيش از پيش باعث نزديكي اين دو مي شود. حكم اعدام براي هر دو مجرم صادر مي شود و لحظه لحظه زندگي ترومن كه در حال نگارش رمان “خون سرد” در مورد اين ماجرا است با خود اثر آميخته مي شود...

دو دختر در تخیلات خود دنیایی رویایی ساخته اند. والدین آن ها که گمان می کنند این رفتار آن ها بیمارگونه است، آن دو را از هم جدا می کنند، و پس از آن دختران انتقام می گیرند...

داستان راجع به نویسنده جوانی است که غریبه ها را برای مصالحی دنبال می کند که در این بین با دزدی آشنا می شود و او را زیر بال خود می گیرد...