TvPedia

«بر فراز موج هایت بتاز» "هیناکو" دانشجویی است که عاشق موج سواری است و به تازگی به شهری ساحلی نقل مکان کرده است. وقتی به صورت ناگهانی آپارتمانش آتش می گیرد، "میناتو" که یک آتش نشان خوشتیپ است، جانش را نجات می دهد و آن ها خیلی زود عاشق هم می شوند، دقیقا در همان زمانی که به شدت به هم وابسته می شوند، "میناتو" به دلیل حادثه ای که در دریا برایش اتفاق می افتد می میرد. "هیناکو" به حدی حالش بد می شود که حتی توانایی نگاه کردن به دریا را هم از دست می دهد، ولی یک روز آهنگ مخصوص به خودشان را می خواند و ناگهان "میناتو" بین آب ها ظاهر می شود. از آن روز به بعد در هر سطح آب مانندی می توانست "میناتو" را با خواندن آن آهنگ احضار کند، ولی واقعا آن دو می توانند تا ابد با هم بمانند؟ و دلیل واقعی ظاهر شدن ناگهانی "میناتو" چه چیزی می تواند باشد؟

«فراری» روایتگر مردی که از چنگال قانون به "نیو اورلینز" می گریزد. "والنتاین خاویار" ( وال)، افسونگری غیرقابل انکار، بی خانمانی مشکل ساز و نوازنده ی گیتار، به سمت شهر کوچیک می سی سی پی روانه می شود تا خلافکاری را کنار بگذارد و زندگی آروم و ساده ای را شروع کند. در فروشگاهی که توسط زنی میانسال و ناکام در روابط جنسی به نام لیدی تورنس اداره می شود، کار پیدا می کند در حالی که شوهر سادیسمی خانم تورنس در حال مردن است. "لیدی" با گذشته ای تیره و تار و اشتیاقی که در وجودش دارد، مجذوب "والنتاین" می شود و مجددا با شور و اشتیاق هیجان زده می شود. چون که او را پادزهری محرک برای ازدواج تلخ و زندگی کسل کننده ای که در شهر کوچکش دارد، می داند. زنی عاشق سکس به نام‌کارل کاتر و تالی تالبوتی که از ازدواج ناموفقش رنج می برد، سر راه والنتاین قرار می گیرند. هر دوی آن ها مشکلات خودشان را وارد نقشه های "وال" می کنند، "وال" به یک اندازه توسط این زنان وسوسه می شود ، اگرچه تسلیم جذابیت لیدی می شود. ولی با حضور "جِیبِ" حسود که دوست کلانتر تالبوت(همسر "وی") است، اوضاع به نفع "وال" و "لیدی" پیش نمیرود.

«دهه ی 90 شیطان» در دهه ی 90 همجنسگراها قایق رودخانه ی می سی سی پی را از یک کاپیتان مهربان میدزدند. اولین اقدام آنها این است که نمایشگاه کشتی را به خانه ی قمار شناور تبدیل کنند. یک بازیگر و دوست سرکش و بیروح او سعی میکنند راهی برای کمک به کاپیتان پیدا کنند و مالکیت کشتی را دوباره بدست بگیرند.

«ملکه ی آفریقایی» سال 1914، برادر و خواهری به اسمهای کشیش ساموئل و بانو رز سایر، بعنوان بریتانیایی های مُبلغ مذهب مسیحیت به آفریقای خاوری آلمان می روند. چارلی آلنات کانادایی که صاحب و اداره کننده قایقی قدیمی به نام "ملکه افریقایی" است. این خواهر رو برادر برای تهیه آذوقه و نامه فرستادن به چارلی اتکا دارند. چارلی در یک معدن نیز به فاصله یک روز از کنار رودخانه به عنوان مکانیک کار می‌کند. خانواده سایر تنها چارلی را تحمل می‌کنند. آنها برای حساسیت ها و ظرافت های انگلیسی اصیل و مسیحی بودن چارلی را زیادی ناهنجار و خشن می دانند. آنها خصوصا نوشیدن زیاد الکل او را مشکل ساز تلقی می‌کنند. خانواده سایر درباره جنگ شدید در اروپا فقط از زبان چارلی می‌شنیدند و تا زمانی که آلمان ها به روستایشان حمله کردند جنگ را تجربه نکرده بودند. آلمان ها معتقد بودن این بهترین راه برای کنترل بومی ها و به اطاعت درآوردن برای خدمت نظامیست. کشیش سایر از شوک وارده با دیدن اقدامات آلمان ها می میرد. بنابراین چارلی باید تا قبل از بازگشت آلمان ها، رز را از غارت های پایگاه های نظامی نجات دهد. چارلی آگاه بود که باید از تنها راه عبوری یعنی رودخانه رد شوند. آنها نه تنها باید مراقب آلمان ها باشند بلکه باید مراقب خطر های رودخانه از جمله سرعت آن و تفاوت های بین خودشان باشند مخصوصا اینکه در یک قایق ۹ متری باید با یکدیگر کنار بیایند. این تفاوت ها زمانی به اوج می رسد که چارلی ترجیح می‌دهد زمانش را جایی خلوت کنار رودخانه بگذراند، در حالیکه رز پیشنهاد می‌دهد یک قایقِ مسلحِ آلمانی که سر راهشان بود را با موشک به آتش بکشند. ولی تمامی این مشکلات باعث اتحاد آنها شده و موجب وابستگی شان از لحاظ روحی و جسمی به یکدیگر می‌شود.

«تپه ی شنی» فقط یک نگاه، یک لمس، یک بوسه کافیست تا بفهمی با شخصی آشنا شدی که زندگیت را برای همیشه تغییر می دهد. مثل این فیلم که جیک و آیلین جوان در یک غروب سرنوشت ساز با رفتن به تپه ی شنی، روی همه چیز ریسک می کنند.

«زیبای صورتی» برا سالها، داکی تلاش می کند تا شهامت خود را به کار گرفته و عشق مخفی اش را به بهترین دوستش، اندی که اصلا در بین دانش آموزان مدرسه محبوب نیست، اعتراف کند. اما خیلی زود، اوضاع به صورت غیرمنتظره ای عوض می شود و پسر پولدار مدرسه، بلین، که اندی همیشه به او علاقه داشته، به او ابرازعلاقه می کند. دنیای پیچیده ی اندی، زیر و رو می شود و روزهای جشن آخر سال هر روز نزدیکتر می گردد و به نظر می رسد دوستان افاده ای بلین، از بالا به اندی نگاه می کنند. اما گویا بلین واقعا اندی را دوست دارد. حالا رنگ اولین بوسه ی عاشقانه ی دوره ی نوجوانی چه رنگیست؟

«کار کثیف» آرابلا یک طراح لباس است که دچار مشکل مالی است و بعنوان خریدکننده لباسهای مریلین که نویسنده کتابهای تحریک آمیز است، استخدام می شود. یک روز آرابلا یواشکی وارد خانه مریلین می شود تا چندتا از لباسهای گران قیمت او را امتحان کند اما مریلین غیرمنتظره و زودتر از موعد به خانه برمیگردد... اما تنها نیست. آرابلا پنهان می شود و می بیند که مریلین با مرد جذابی وارد خانه می شود که همسرش نیست. آن دو روی تختخواب عشق بازی میکنند و آرابلا از چیزی که میبیند تحریک می شود. آرابلا به کارش و پنهان شدن و تماشا کردن خیانتهای مریلین در آن اتاق ادامه می دهد. تا وقتی که مریلین مچش را می گیرد و به او می گوید که تمام می دانسته که پنهانی نگاهش می کند. اوضاع بین این دو گرم می شود اما خیلی زود درگیر کسی می شوند که از خیانت آنها خبر دارد و هرکاری می کنند تا جلوی آن شخص را بگیرند.

«لژیونر» داستانی جهانی درباره ی ورود به بزرگسالی در برهه ی زمانی دشوار و بزرگ شدن در جامعه است.بیانگر تاریخی عظیم همراه با داستانی عاشقانه که در پیش زمینه فیلم شکوفا می شود. "یوزف" فراری ای از ارتش تزارها است که به لژیون های نوظهور ملحق می شود، ماموری زیرک برای تشکیلات ۱ است و یکی از اعضای لیگ زنان "اولا" و "تادک" نامزدش، عضوی از‌گروه تیراندازی هستند. جدا از شخصیت های ساختگی که داستان های آن ها براساس شرح حال لژیونرهای واقعی الگوبرداری شده است بسیاری از شخصیت های تاریخی در فیلم ظاهر می شوند. سرتیپ "یوزف پیلسودسکی"، سروان "استانسیلو کازوبسکی". پادشاه و خیلی از افراد دیگر. فیلم روی دنباله ی نبرد لژیون ها از سال ۱۹۱۴ تا ۱۹۱۶ تمرکز می کند، از نقطه ی آغاز حرکت یعنی "اولندری" تا نبرد " کستیوخنوفخکا" و مهیج ترین نمایش از حماسه ی لژیونر ها را نشان می دهد، از جمله حمله ی معروف "اولان"ها در "روکتینا"که یکی از تماشایی ترین سکانس های فیلم است.

«مرا به بالا ببر» یکی از کارمندان بانک بازرگانی از اینکه می شنود قرار است به نیویورک برود، خوشحال می شود اما به جای آن به به بیرمنگهام فرستاده می شود تا یک رستوران کوچک را که دچار مشکل مالی شده، تحت فشار قرار دهد اما به جای آن، عاشق صاحب رستوران می شود و آن مکان را به یک برگر فروشی موفق و باکلاس می کند.

«سربار» یک وارث بیرحمانه اما زیبا یک نجار استخدام شده را مسخره میکند وازارش میدهد.وقتی او(زن) بر اثر تصادف فراموشی میگیرد او(مرد) تصمیم میگیرد که دختر را به زندگی عادی برگرداند با متقاعد کردن اینکه انها زن و شوهر هستند