TvPedia

مامور بازنشته سی آی ای، «ناتان مویر» (رابرت ردفورد)، به یاد می آورد تمریناتی را که به «تام بی شاپ» (برد پیت) برای آزادی از اسارت چینی‌ها در زمان مخالفت وی با سیاست های سرویس امنیتی انجام داده است.

اين فيلم در شانگهای دهه 1930 اتفاق می افتد. در شانگهای آن زمان اوضاع خطرناك و ناامن بود و كوچه و خيابان های شهر تحت اختيار گروهای خلافكار بود. يكی از بدنام ترين اين گروهها، گروه تبرها بود كه ترس و دلهره را به دلهای شهروندان شهر انداخته بود. در اين زمان سارقی به نام سينگ آرزو داشت عضو گروه تبرها باشد. اما شرط آنها برای عضويت كامل در گروه، انجام كارهای خلاف از جمله قتل توسط سينگ بود. روزی كه سينگ می خواست از يك مجتمع آپارتمانی در محله ای واقع در حومه شهر سرقت كند، ساكنان مجتمع با استفاده از فنون كونگ فو به دفاع از خود در برابر او پرداختند و جنگی واقعی ميان افراد مجتمع و گروه تبرها شكل گرفت. پس از آن گروه تبرها تصميم گرفت فن كونگ فو را فرا گيرد و بنابراين آنها استاد كونگ فو را كه در زندان بسر می برد، آزاد كردند تا به آنها آموزش دهد. به اين ترتيب ترس و اضطراب ساكنان آن مجتمع بيشتر شد. روزی زنی از اهالي مجتمع حمله بزرگی عليه گروه تبرها تدارک دید و در اين ميان سينگ تبديل به قهرمانی واقعی می شود.

مردی تصادفا به سال ۱۳۰۰ میلادی منتقل شده است، حال او باید با ارتشی از مردگان مبارزه کند و «نکرونومیکون» را بدست آورد، تا بتواند به خانه بازگردد.

تنها بازمانده از حمله نیروهای اهریمنی، همراه چند غریبه در کلبه جنگلی باقی می ماند، در حالی که شیاطین به حمله ادامه می دهند.

کارآگاه «تام لادلو» (کنیو ریوز)، پلیس کهنه کار لس آنجلسی پس از مرگ زنش زندگی توام با افسردگی، تیره و تار و مرگباری را می ‏گذراند. بعد از حمله به گروهی تبهکار و کشتن جملگی آنها، تبدیل به قهرمان می شود. اما همکار سابق او کارآگاه ‏«واشنگتن» به ماجرا مشکوک است و از طریق امور داخلی پیگیر موضوع می شود. با پیدا شدن سر و کله سروان «جیمز ‏بیگز» از امور داخلی در اطراف لادلو، فرمانده وی سروان جک وندر به حمایت از تام برمی خیزد. وندر از لادلو می ‏خواهد تا از نزدیک شدن به واشنگتن نیز پرهیز کند، اما لادلو خشمگین به سراغ همکار سابق خود می رود. این کار ‏همزمان به حمله دو تبهکار به واشنگتن در یک سوپرمارکت شده و بعد از اصابت گلوله ای به واشنگتن که اشتباهاً از ‏سلاح لادلو خارج شده، تبهکاران وی را به قتل می رسانند. سروان وندر بار دیگر در صحنه جنایت حاضر شده و ‏ماجرا را لاپوشانی می کند. اما...

یک پلیس باید جلوی انفجار یک اتوبوس شهری را بگیرد. اتوبوسی که اگر سرعتش از ۵۰ مایل در ساعت پایین‌تر بیاید، بمبی که در آن جاسازی شده منفجر خواهد شد.

یک مامور پلیس مخفیانه میان یک گروه سارق بانک نفوذ می کند...

«سارا» که یک دانشجو است، در میابد که هم اتاقی جدیدش، «ربکا»، با او اختلاف دارد، اختلافی که خیلی زود به خشونت کشیده میشود.

زندگی دختری جدی و زمخت بنام «ناینا» (پریتی زینتا)، با آمدن همسایه‌ی جدیدی بنام «آمان» (شاهرخ خان) تغییر می کند، مردی که به او روش جدیدی برای زندگی کردن یاد می دهد.

داستان فیلم در زمانی قبل از جنگ جهانی دوم رخ می دهد. جایی که یکی از فرماندهان ارشد ارتش آلمان نازی «ژنرال اشتفان» (تام کروز) برگ برای جلوگیری از ادامه جنگ و از بین بردن هیتلر تلاش می کند. او نقشه ای طراحی می کند و با چند تن دیگر از فرماندهان عملیاتی را طراحی می کنند تا به وسیله ی آن هیتلر را از قدرت برکنار و سرنگون کنند. نقشه ای که او طراحی میکند برای ترور هیتلر و سپس فرماندهی پس از مرگ او است، نابودی کامل نازی ها تا به این وسیله از کشتارهای بیشتر مردم و جنایتها جلوگیری شود. نقشه ی اشتفان برگ بسیار زیرکانه است و احتمال مزیت زیادی دارد اما همه چیز طبق نقشه پیش نمی رود...